داستانی در مورد ملا محسن فیض کاشانی شنیدم که نمیدونم چقدر صحت داره... اما نکتهی نابی توش نهفته هست...
میگن ملامحسن در مورد نماز خوندن امام حسین علیه سلام در روز عاشورا و نگهبانی دادن و سپر تیرها شدن بعضی از اصحاب میگفتن که "اون اصحاب باید سپر تیرها میشدن چون جان امام از جان بقیه مهم تر هست و هر شیعهای باید جان خودش رو برای امام فدا کنه... و در واقع اون اصحاب داشتن واجبی رو ادا میکردن..."
بعد از مدتی ملا محسن خواب میبنه که در صحرای کربلا حضور داره و امام در حال نماز خوندن هست و ملامحسن در حال نگهبانی دادن تا تیری به امام نخوره...
تیر اول به سمت امام میاد و ملا محسن دقیقا در لحظه اصابت تیر به خودش، کنار میکشه و تیر به امام برخورد میکنه...
تیر دوم هم میاد به سمت امام... باز هم مثل دفعه اول درست در لحظه اصابت تیر به ملامحسن، خودش رو کنار میکشه و تیر به امام برخورد میکنه...
همین داستان برای تیر سوم هم اتفاق میافته و دوباره تیر به امام میخوره و نماز امام تموم میشه...
ملامحسن نگاهی به امام میندازه و امام با عتاب به ایشون میفرمایند:
دیگه در مورد اصحاب من اینطوری نظر نده!!!
واقعا برام صحتش مهم نیست...
چون نکته نابی توش هست که خیلی به دلم نشست...
چرا نمیتونم کلمهای براش پیدا کنم؟
فقط همین بیت به ذهنم میرسه:
احساس سوختن به تماشا نمیشود
آتش بگیر تابدانی که چه میکشم