امروز دفترچهای رو باز کردم که حدود 2 سال پیش و شایدم بیشتر... داشتم از قرآن با موضوع داستان نویسی یادداشت برداری میکردم...
آیاتی که داستانی رو نقل میکردن رو بررسی میکردم... نحوه پرداختن به قصهها رو در قرآن بررسی میکردم...
اما متاسفانه این کار رها شد...چون سوالاتی برام پیش اومده بود که متاسفانه پاسخش رو در هیچ کتابی نمیدیدم...
متاسفانه یا خوشبختانه ما فلسفه هنری هم از نگاه اسلام نداریم... و این خودمونیم که باید از طریق منظومه فکری اسلام و شیعه به این فهم برسیم که اساسا با قصه گفتن برای مردم ( روایت قصه به طرق مختلف منظورمه: فیلم، سریال، نقاشی، شعر، رمان و...) چه هدفی رو دنبال میکنیم؟
وانگهی ماندگاری و تاریخ مصرف یک قصه در مسیر اون هدف چقدر هست؟
نقش روایت گری در قصه چقدر هست؟
میدونید؟!!
نه مستند سازی آوینی رو پاسخ کاملی به رسالت قصه در جهان رسانه میدونم و نه فیلمها و سریالهایی که ساخته میشن...
شاید باید پیش فرض خودم رو عوض کنم... من به دنبال ارائه یقین هستم به مخاطب، توسط قصه و روایت گری...
حتی کاری شبیه زندگی پس از زندگی هم به نظر من یک کار اصولی و عمیق نبود... هر چند مجری برنامه فلسفه خونده بود اما اون کار رو در کل یه کار مثبت اما هیجانی میدونم...
ارائه یقین...
اگر هدف این باشه باید نقش قصه رو در رسیدن به این هدف پیدا کرد...
قصه چقدر از این مسیر رو تامین میکنه؟
ماندگاریش چقدره؟
خدایا...
من چی به روزم اومده؟!!
ما به شوق نصرت ولی تو در مسیر فرزند آوری گام برداشتیم... آمدن فرزندان در این عصر و این جامعه و مقتضیاتش برای من شد درگیری بسیییار زیاد با کثرات...
جوری که دقیقا از صبح تا وقت خواب فقط در حال خدمت به غیر هستم... از محیط کار بگیر تا همسر و فرزندان...
یه حرف استاد رو خیلی پسندیدم... فرمودن اگر در توانت بود بعد از تهیه خانه، به فکر خرید یک زمین یا ساخت خانهای دیگه یا افزودن سرمایهای برای بچهها هم باش...
وقتی خودم رو مرور میکنم که در سنت 21 سالگی با چه اشتیاقی به سمت علم رفتم... و درگیر شدن با زندگی مشترک و اقتضائاتش چقدر اولویتهام رو تغییر داد و به این علت که تقریبا از صفر شروع کردم چقدر وقتم صرف تامین نیازهای اولیه زن و بچههایی شد که مسئولیتشون رو به گردن گرفتم با خودم میگم اگر هدف کمک به دین خدا هست پس بهتره کاری بکنم که فرزندانم وقتی تشکیل زندگی دادن از صفر شروع نکنن تا بتونن به مسائل مهمتری فکر بکنن...
من مطلقا ناامید نیستم... اما عمری که پای تامین نیازهای اولیه خانواده گذاشتم (چیزی که وظیفه ام بود) حالی رو برام ایجاد کرد که به نظرم توصیفش خیلی سخته... من به این حال برای ادامه مسیرم نیاز داشتم... شاید رسیدن به این حال برای من فقط از این مسیر ، ممکن بود...
خدایا:
من رنج میبرم وقتی میبینم در عرصه هنر هنوز اتفاق خاصی در قامت و تراز انقلاب اسلامیرقم نخورده...
این رنج اذیتم میکنه...
آخه منم خودم رو مسئول میدونم...
خدایا نمیخوام بگم شرایطم این جور بود و موانعم فلان جور بود...
توفیقش رو به من بده...